۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

بهناز 8


پژمان با سرعت به سمت خونش كه در فاز1 شهرك غرب بود رفت.دم 1خونه نسبتا ويلايي نگه داشت و با ريموت درو باز كرد ودر حياط ماشينو پارك كرد.الان ميام عسلم.
بهناز تو اين فرصت خونرو ورانداز كرد.خونه ويلايي شيكي بودبا حياطي كه فوقالعاده زيبا تزيين شده بود.چنددقيقه بيشتر طول نكشيد پژمان با1 دسته جك برگشت.
- واقعا معذرت عزيزم.
- خواهش اين همه امشب تو معطل شدي حالا 1كم من.اين به اون در.
- من كه وظيفمو انجام دادم.راستش همين كه كنارتم برام 1 دنياس.
- مرسي پژمان.تو هميشه خوب حرف ميزني.
- چون حرف دلمو ميگم بهناز.
پژمان حين گفتن اين حرفا در حالي كه بادست بهناز بازي ميكرد صورتشو به بهنازنزديكتر كرد.در اصل دوباره دچارهمون جنون شده بود.بهناز مردد بود نميدونست چيكاركنه.تو همين حين پژمان لب داغششو رو لب بهناز گذاشت.وشروع به مكيدن كرد.بهناز واقعا نميدونست چيكار بايد كنه.از طرفي نميخواست پژمانو از خودش برنجونه از بابتي از آخر كار ميترسيد.شايد اگرمطمين بود خواسته پژمان به لب ختم ميشه با كمال ميل لباشوتقديم پژمان ميكرد اما.......بهناز تو همين فكرا بود كه متوجه شد پژمان رو صندليش خم شده و دست چپشو دور كمر بهناز حلقه كرده.پژمان با ولع زياد لب پاييني بهنازوميمكيد وبهناز بي اختيارخودشم دليل عدم اعتراضشو نميدونست.پژمان كه سكوت بهنازو علامت رضايت ميدونست جسارتش بيشتر شد و دست چپشو از زيردامن و مانتو كوتاه بهناز به رون بهنازرسوند.وبا دسته چپ آروم شروع به مالوندن ران بهنازازروي جوراب فوقالعاده نازكش كرد. اين حركت باعث پديدار شدن اولين اعتراض از سوي بهناز شد.
- پژمان نكن.خواهش ميكنم.
پژمان همانند تشنه اي كه تازه به آب رسيده در حالي كه مدام ميگفت عزيزم كاري نميكنم...1 كم كه ميتونيم مال هم باشيم....با ولع تمام در حال خوردن گردن ولب بهناز بود .البته پژمان فقط به بالا اكتفا نميكرد و با دست كشيدن به رونهاي بهنار از پايين تنه بهنازم بي نصيب نبود.
بهناز كه داغ شده بود همچنان از پژمان ميخواست تمومش كنه اما اراده عملي ازش سلب شده بود و فقط ابنو زبونن ازپژمان ميخواست.در واقع بهناز همان اول كارجايي كه بايد جلوي اولين دست درازيه پژمانو ميگرفت كوتاهي كرده بود و حالا نا و تب مقاومت نداشت.
پژمان بهنازوبا زبون ميليسد وبادست لمس.بهنازم كم كم احساس لذت ميكرد.پژمانم بادست ديگرش كه آزاد بودسينه هاي بهنازو از رومانتو ميمالوند.
پژمان كه متوجه شدهبود بايد تغيير مكان بده براي پيشرفت در كارش سعي كرد صندليه بهنازوبخوابونه وخودشو روي بهنازبكشونه.همين سعي كوچك وتوقف درمداومتكاريش باعث شدبهنازبه خودش بياد.
- پژمان بسه خواهش ميكنم(اين بار اين حرف همراه با نوعي حركت دست كه مبني برعقب كشيدن پژمان بود همراه شد.)
پژمان سعي كرد اين حرفودرابتدا ناديده بگيره اما بهناز كم كم به حال طبيعيش بر ميگشت و استدلالهاي پژمان و رد ميكرد.پژمان آدم باتجربه اي بود ميدونست به فرض اگراون شب به خواستشم ميرسيد بهنازو از دست ميداد درحالي كه اون بهنازونميخواست به اين سادگيها ازدست بده.درواقع اون بهنازو براي هميشه ميخواست .پس درحالي كه هنوزغرق در شهوت بود خودشو عقب كشيد
 

-هرچي تو بگي و بخواي بهنازم.
-بهنازكه انتظاراين حرفو نداشت از اينحركت پژمان خوشش اومدو سربعا سعي كردلباساشو خودشو درست كنه.
-من بدون اجازه تو هيچ كاري نميكنم بهناز.
ممنونم كه به خواسته من احترام ميذاري.
بعد از 1مكالمه كوتاه پژمان ماشينو روشن كردو به سمت خونه بهناز رفت.اينباربهناز بودكه دستشو تو دست پژمان گذاشتو با اون بازي ميكرد . نميدونست چرا اما پژمان براش اونقدر مهم شده بودكه نميخواست بابت اون كارش پژمانو ازخودش برنجونه.نزديكهاي اكباتان بهناز لب پژمانو بوسيدو پيشاپيش خدا فظي كردبعد عين 1 مسافرعقب نشست.پژمانم عين 1 راننده اونو رسوند و بعد از1 لبخند از اونجادور شد.... بهناز بعد از رسيدن يه خونه و در آوردن لباس به حمام رفت و بعد از گرفتن 1 دوش آب ولرم احساس سبكي و رفع خستگي كرد.بعد1 لباس خواب نازك و كوتاهه ارغواني رنگشو پوشيد و به رختخواب رفت.ديگه احساس بدي نداشت بر خلاف دفعه قبلي كه با پژمان بيرون رفته بود.حتي تو دلش از اين آشنايي خوشحالم بود.ياد آوري اونچه اونشب بين اون و پژمان گذشته ناخواسته 1 لذت همراه با شهوت خفيفي به بهناز القا ميكرد.اما بهناز خسته تر از اين حرفها بود و كم كم حتي بدون اينكه خودش متوجه شه به خواب فرو رفت.....
صبح شنبه عين تمام روزهاي اول هفته با سختي شروع شد.مخصوصا براي بهناز كه آخر هفترو پي خوش گذروني بود.بعد از كاراي معمول و رفتن دنبال پدرام و بردنش به مدرسه به محل كار رفت و كاراي عقب افتادشو كه بخاطر مرخيصه اونروزش تلمبار شده بود انجام داد.طرفاي ظهر به پژمان زنگ زدو و بابت شب قبلش تشكر كرد كه البه اين احوالپرسي چيزي نزديك به نيم ساعت زمان برد!
چند روزي به هم همين منوال گذشت تا روز 2 شنبه كه قرار بود شبش بيژن از دوبي برگرده.
طي اين 3-2 روز ارتباط بهنار با پژمان فقط تلفني بود و پژمان كه مشخص بود در گير كاراش و از دفتر خ.گاندي نتونسته بود به دفتر جديدش سركشي كنه و اين خودش سبب عدم ديدار اون 2 نفر شده بود.ابن عامل سبب شده بود بهناز بدون اينكه خودش بفهمه تشنه ديدار پژمان شه .اما سعي ميكرد در تماساش با پژمان كه روز بروز بيشتر ميشد و محتواشم عاشقانه تر ميشد اينو كمتر وانمود كنه.شايدم بهناز فهميده بود علاقش به پژمان طي 1 نمودار صعودي روز بروز بيشتر شده ولي بااين فكر خام كه اومدن بيژن باعث متوقف شدن اين قضيه ميشه خودشو قانع ميكرد.نا گفته پيداس متلكهاي مهرنازم كه روز بروز سكسي ترو اساسي تر ميشد به همون نسبت ديگه براي بهناز كم اثر تر ميشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر